90/8/6
4:57 ع
به راستى آیا جوانى که همیشه به دنبال چشم چرانى است، مى تواند مدّعىِ عاشقى باشد؟!
عاشق کسى است که در راه رضاى معشوق، از هر چه دارد بگذرد و چشم از همه، جز جمال محبوب ببندد.
عاشق نه تنها از خواب و خوراک، بلکه از غریزه ى جنسى و خواسته هاى قلبى خویش نیز
غافل مى شود و جز یاد معشوق به کسى نمى اندیشد; اما جوانى که در پارتى هاى
شبانه با دختران و پسران است و در کوى و خیابان و... دل به عشق بازىِ این و آن سپرده است،
آیا چیزى جز شهوت و هوس مى داند؟!
«موریس مترلینگ» مى گوید:
عشق در تمامى موجودات وجود دارد، ولى درک آن تابع شرایطى است که تا آن شرایط جور نشود
امکان آن وجود ندارد ... بعضى آن را منحرف مى کنند و ندانسته به صورت تمتّع از لذّات، مصرف
مى نمایند و هیچ از حقیقت آن برخوردار نمى شوند.[1]
بدون تردید گسترش و عادى سازى روابط دختر و پسر، هیجان ها و التهاب هاى جنسى را فزونى
خواهد بخشید و تجربه هایى را برایشان میسّر ساخته، لذت هاى زودگذرى را فراهم مى آورد.
با تکرار این صحنه ها هوس جانشین عشق، تنوّع طلبى به جاى وفادارى، و دلِ هر جایى و
سیرى ناپذیر جایگزین دلدادگى و تعهّد مى شود.
هر که خود را رایگان و ارزان به این و آن بفروشد، معلوم مى شود از بازار قیمت انسان بى خبر است.
هر کسى هم که زود عاشق شود و مرتّب
معشوق عوض کند، معلوم است که عشق را به بازى گرفته یا خودش بازیچه ى هوس شده است.
بازى گر و بازیچه بودن، هر دو، مایه ى شرمندگى است. باید درباره ى مرز میان عشق و هوس بیش تر اندیشید.[2]
عشقى که نه عشق جاودانى است بازیچه ى شهوت جوانى است
عشق آیینه ى بلند نور است شهوت ز حساب عشق دور است.[3]
«کارون هورناى» در بیان فرق میان محبّت واقعى و ابراز علاقه اى که ناشى از احتیاج به جلب محبّت
و براى کمبودهاى روحى است مى گوید:
فرق بین عشق، و نیاز به جلب محبّت، آن است که در عشق، احساس دوستى و محبّت بر
همه چیز مقدم است; در حالى که در نیاز به جلب محبّت، همواره نیاز به رفع تشویش درونى
مقدم است. بسیارى از این نوع روابط بین انسان ها گر چه اساسش سود جویانه است، مع ذالک
ماسک عشق و دل بستگى به چهره مى زنند به همین جهت یکى از مشخّصات عشقِ حقیقى، پایدار بودن
احساس محبّت مى باشد.[4]
بنابراین عشقِ جنسى و هوس پرستى که به قول «ویل دورانت»[5] آغاز آن با ترشّحِ غددِ جنسى
و پایان آن ارضاى شهوتِ زودگذر جسمانى است، هرگز نمى تواند تعهّدآور بوده و مایه ى پایدارى
روابط انسانى; به ویژه زندگى زناشویى باشد.
جوانان پرظرفیّت، با نامه ى «فدایت شوم» و «برایت مى میرم» و «اگر تو نباشى من هیچم»،
خود را نمى بازند. پشت این نگاه هاى مسموم و محبّت هاى فریبا، درّه هاى هولناک و شب تیره و
بدبختى هول انگیزى نهفته است. فقط کافى است نورافکنى بیندازیم و عمق این تیرگى هاى
وحشتناک اما به ظاهر زیبا و پر جلوه و رنگارنگ را بنگریم.
منابع:
[1]. موریس مترلینگ، عقل و سرنوشت، ج 3، ص 146.
[2]. جواد محدثى، نگاه تا نگاه، ص 7.
[3]. نظامى گنجوى.
[4]. عصبانى هاى عصر ما، ص 138 و 139.
[5]. لذات فلسفه، ص 214.
پیام رسان
من کلا دلم میخواهد همه آدمهایی که با من در ارتباط هستن دست به دست هم بدن تا جامعه ای با نشاط و آگاه والبته امام زمانی داشته باشیم