91/5/19
6:20 ع
باز امشب منادی کوفه،از امامی غریب می خواند
گوشه ی خانه دختری تنها ، دارد اَمن یجیب می خواند
مثل اینکه دوباره مثل قدیم ، چشم اَز خون دل تری دارد
این پرستار نازنین گویا ، باز بیمار بستری دارد
چادر پُر غبار مادر را ، سرسجاده برسرش کرده
بین سر درد امشب بابا ، یاد سر درد مادرش کرده
آه در آه ، چشمه در چشمه ، متعجب زبان گرفته ! پدر
خار درچشم، اُستخوان به گلو ، درگلویم اُستخوان گرفته پدر
آه بابا به چهره ات اصلاً ، زخم و درد و وَرم نمی آید
چه کنم من شکاف زخم سرت ، هرچه کردم به هم نمی آید
باز سر درد داری و حالا ، علت درد پیکرم شده ای
ماه «اَبرو شکسته» باباجان ، چه قَدَر شکل مادرم شده ای
سرخ شد باز اَز سر این زخم ، جامه تازه ی تنت بابا
مو به مو هم به مادرم رفته ، نحوه راه رفتنت بابا
پاشو اَز جا کرامت کوفه ، آنکه خرما به دوش می بردی
زود در شهر کوفه می پیچد ، که شما باز هم زمین خوردی
دیشب اَز داغ تا سحر بابا ، خواب دیدم وَگریه ها کردم
اَز همان بُغچه ای که مادر داد ، کَفنی باز دست و پا کردم
کاملاً در نگاه تو دیدم ، مثل اینکه مسافری این بار
گر شما می روی برو اما ، بهر ما فکر معجری بردار
کودکانی که نانشان دادی ، روزگاری بزرگ می گردند
می نویسند نامه اَما بعد ، بی وفا مثل گرگ می گردند
یا زمین دار گشته و آن روز ، همه افراد خیزران کارند
یا که آهنگری شده آن جا ، تیرهای سه شعبه می آرند
وای اَز مردمان بی احساس،دردهای بدون اندازه
وای اَز آن سوارکاران و ، نعل اسبی که می شود تازه
وای اَز دست های نامَحرم ، آتش و دود و چادر و دامان
وای اَز کوچه ی یهودی ها ، سنگ باران قاری قرآن ...
91/5/3
6:33 ع
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کاینهمه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
*******************
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم
وین نداند که من از بهر عشق تو زادم
نغمهء بلبل شیراز نرفته است زیادم
دوستان عیب کنندم که چرا دل بتو دادم
باید اول بتو گفتن که چنین خوب چرایی
********************
تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه
مرغ مسکین چه کند گر نرود از پی دانه
پای عشاق نتوان بست به افسون و فسانه
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجائیم در این بهر تفکر تو کجایی
********************
هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم
همه چون نی بفغان آیم و چون چنگ بمویم
لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
**********************
نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند
دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند
جلوه کن جلوه که خورشید بخلوت ننشیند
پرده بردار که بیگانه خود آن روی نه بیند
تو بزرگی و در آئینه ی کوچک ننمایی
**********************
نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد
نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد
شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد
سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی
پیام رسان
من کلا دلم میخواهد همه آدمهایی که با من در ارتباط هستن دست به دست هم بدن تا جامعه ای با نشاط و آگاه والبته امام زمانی داشته باشیم