91/3/4
6:28 ع
کاش که بیاید و بهارى الهى را در دل هاى
تک تک مان به پا کند و ما چشم دوخته در
آینه ى معرفتش و شناساى قدر والایش،
سر به اطاعت محضش نهیم و جان و سر
به رهش فدا کنیم. خوشا روزى که بیاید
آن سراسر مهر، آن لطف ازلى، آن محبت
جارى و آن حقیقى ترین بهار ...
مثل وابستگى جهان خلقت به حجت خدا،
مثل وابستگى انسان به هواست.
قوام وجود انسان به هواست.
جایى که هوا نباشد، انسان، توان
بودن ندارد. امام (ع) هم اگر نباشد،
جهان خلقت، تاب ماندن ندارد. امام،
حجت خدا در دنیا و ولى خدا بر مردم
است و در نظام خلقت ولایت
تکوینى وتشریعى دارد .
این ها را باید بدانى تا بدانى که در
انتظار که هستى.
در انتظار او که آسمان به یارى او
ایستاده است ، و زمین به یمن
وجود او گیاه مى رویاند. او که دلیل
بودن همه ى هستى و بهانه ى
آفرینش است. او که از عصاره ى
عصمت آفریده شده، از آلودگى
خطا در امان است و از کدورت گناه،
پاک و ولایت او، یعنى اطاعت محض
از او؛ یعنى آن که او را در امور
زندگى ات، چه فردى و چه اجتماعى
از خودت دخیل تر بدانى و اطاعت
از او را اطاعت از خدا بدانى.
این همان ولایتى است که خدا به
آن فرمان داده است.
معناى همان (أطیعوا الله وأطیعوا
الرسول وأولى الأمر منکم) است.
یعنى که چون قطره اى در جویبار
زلال ولایت جارى شوى و دل
به مسیر هدایت او بسپارى. در هر
صراطى که راه مى نماید،
با تمام وجود قدم نهى و باور کنى
که تنها او صراط مستقیم است
ومهرش را در ذره ذره ى وجودت به
ودیعه بگذار تا روزى که این مهر، جواز
ورود تو به وادى سعادت شود .
باید یقین داشته باشى که دوستى
او، یعنى دوستى خدا و مهر او، یعنى
مهر خدا و دشمنى و مخالفت با او،
یعنى دشمنى و مخالفت با خدا. آن
وقت مى بینى که در غیبت او چه
سرگردان و حیران مانده اى؛
مى دانى که او هست. اگر نبود حجت خدا
بر روى زمین، زمین اهلش را در خود
فرو مى برد و آسمان در هم مى پیچید.
مى دانى که او هست، اما در پس
پرده ى غیبت،تو را مى بیند و راه مى نماید،
امام از پشت حجاب غیبت؛ مثل خورشیدى
پشت ابر است ، مى دانى که هست و
مى دانى که به نورش دنیا را روشن مى کند.
و چه قدر دلت مى خواهد که این ابر کنار
برود و خورشید را با همه ى وجودت حس
کنى. چه قدر دلت مى خواهد که بیاید
ودیدگان تو به دیدار جمالش روشن شود.
بیاید و بر کوچه هامان قدم نهد و قدمگاهش
را ببوسى و بر چشم نهى و آن را توتیاى
دیده سازى.
یا حجت ابن الحسن
ادرکنی
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت واندوه متاعی نخریدیم
بس سعی نمودیم که بینیم رخ دوست
جانها به لب آمد رخ دلدار ندیدیم
ما تشنه لب اندر لب دریا متحیر
آبی به جز از خون دل خود نچشیدیم
ای بسته به زنجیر تو دلهای محبان
رحمی که در این بادیه بس رنج کشیدیم
رخسار تو در پرده نهان است و عیان است
بر هر چه نظر کردیم رخسار تو دیدیم
چندن که به یاد تو شب و روز نشستیم
از شام فراقت چو سحر ما ندمیدیم
تا رشت? طاعت به تو پیوسته نمودیم
هر رشته به غیر تو ببستیم بریدیم
شاها به تولای تو در مهد غنودیم
بر یاد لب لعل تو ما شیر مکیدیم
ای حجت حق پرده ز رخسار بر افکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم
ای دست خدا دست برآور که ز دشمن
بس ظلم بدیدیم و بسی طعنه شنیدیم
شمشیر کجت راست کند قامت دین را
هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم
شاها ز فقیران درت روی مگردان/
بر درگهت افتاده به صد گونه امیدیم
پیام رسان
من کلا دلم میخواهد همه آدمهایی که با من در ارتباط هستن دست به دست هم بدن تا جامعه ای با نشاط و آگاه والبته امام زمانی داشته باشیم