90/8/12
12:9 ص
روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین
دعای خیر کند وایشان بعد از ایستادن در کنار اتش مقدس اینگونه دعا کردن:
خداوندا ای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ،
سرزمینم ومردمم راازدروغ و دروغگویی به دور بدار ..
بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعانمودید؟
فرمودند:چه باید می گفتم؟
یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟
کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خشکسالی ... انبارهای اذوقه وغلات می سازیم
دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید؟
ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم.
گفتند:برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید؟
پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم.
و همینگونه سوال کردندوبه همین ترتیب جواب شنیدند...
تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟!
و کوروش تبسمی نمودند واین گونه جواب دادند :
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی
از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد
من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی
شویم که به راست گویی روی آورند و دروغ را از سرزمینمان دور سازیم...که
هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است..
90/8/11
9:35 ع
ازدواج قراردادى رسمى براى پذیرش یک تعهد متقابل به منظور تشکیل زندگى خانوادگى
است تا طرفین ازدواج در سایه آن، در خط سیر معین و شناخته شدهاى از زندگى قرار گیرند.
این قرارداد با رضایت و خواسته زن و شوهر و بر مبناى آزادى کامل دو طرف منعقد مىگردد و
در پرتو آن، روابطى بس نزدیک بین آن دو پدید مىآید. این قرارداد، ارتباط و پیوند دوطرفه به وسیله
الفاظ و عباراتى معین انجام مىگیرد که آن را «عقد» یا پیمان ازدواج مىنامیم.
معنا و مفهوم «عقد»
«عقد» از نظر لغتبه معناى «گره زدن» و خود «گره» است و در اصطلاح، هر چیزى است که در
سایه آن، رابطهاى میان دو فرد یا دو گروه ایجاد مىشود.
در زبان ازدواج و زناشویى، «عقد» عبارت است از ایجاد پیوندى مشترک بین زن و شوهر که در سایه
آن، حقوق ، تعهدات و مسؤولیتهاى دو جانبه پدید مىآید. به دیگر سخن، «عقد» قراردادى
به منظور مشارکت دو تن در زندگى خانوادگىوایجادنوعىروابط شرعىو قانونى است.
فلسفه و هدف از ازدواج
هدف از ازدواج هم براى مرد و هم براى زن، پاسخ مثبت دادن به سنت الهى و تولید نسل است.
لذا، هر دو در این زمینه بر یک عقیدهاند. فلسفه ازدواج براساس این دو مبنا ملاک دین و نجابت
است. در نتیجه، هدف از ازدواج و تولید نسل، مقدس مىگردد و هیچیک از مادیات ملاکى براى آن به حساب نمىآید.
اصولا فلسفه خلقت زن و مرد (زوجیت) تولید مثل است، همانگونه که این زوجیت در سایر حیوانات
و حتى گیاهان نیز وجود دارد. نکته اصلى که باید در ازدواج مورد توجه هر دو طرف باشد دین و کمال
است. از اینرو، از روایات نقل شده از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام
چنین برمىآید که هر کس ممکن استبه یکى از این چهار دلیل ازدواج کند:
1- پول; 2- دین; 3- زیبایى; 4- شهرت و عنوان. بین این چهار هدف، دین از همه بالاتر و بهتر است.
اما به طور کلى، ضرورتهاى ایجاب کننده ازدواج عبارت است از:
الف - ضرورتهاى فردى
ب - ضرورتهاى اجتماعى
ج- ضرورتهاى مذهبى.
«تهذیب نفس»; فلسفه بزرگ ازدواج
زن و مرد لازم است در پرتو کانون گرم خانواده به تکامل دستیازند و همدیگر را با برخوردارى از «صبر» و «شکر»،
که دو رکن ایمان است، یارى کنند. شرع مقدس اسلام در تشکیل خانواده تنها به ارضاى غریزه جنسى نظر
ندارد، اگرچه این نکته مهم نیز جزئى از فلسفه ازدواج است و اسلام براى حفظ عفت عمومى در جوامع
بشرى، به دختران و پسران بالغى که نیاز به ازدواج دارند امر به پیوند و تشکیل خانواده کرده است، بلکه نکته
مهمترى که اسلام از ازدواج و تشکیل خانواده دنبال مىکند عبارت است از: «تهذیب نفس»; زیرا محیط خانه
و کانون گرم خانواده را بهترین مکتب براى خودسازى و کسب کمالات مىداند. حال اگر از این مکتب ارزنده و
حیاتبخش و انسانساز درست استفاده نکنیم و یا آن را از هم بپاشیم، تقصیر از شارع مقدس اسلام نیست،
بلکه خودمان مقصر هستیم که با عوامل گوناگون باعثسردى کانون خانواده یا از هم پاشیدگى آن شدهایم.
90/8/11
8:6 ع
در تاریخ آمده است ، به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت
عالم زمانه " شیخ بهائی" رسید پس از سلام واحوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با
افراد اجتماع " اصالت ذاتی ِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان " ؟
شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر
من " اصالت " ارجح است .و شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که " تربیت " مهم تر است !
بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند بناچار شاه
برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند .
فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت
شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ وبرقی نبود مهمانخانه
سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی
به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند وآنجا را روشن کردند !
درهنگام ِ شام ، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم " تربیت " از " اصالت " مهم تر
است ما این گربه های نا اهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت " تربیت " است
شیخ در عین ِ اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما
را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند!!!
شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت : این چه حرفیست فردا مثل امروز
وامروز هم مثل دیروز!!! کار ِ آنها اکتسابی است که با تربیت وممارست وتمرین
زیاد انجام می شود.ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور
کرد تا این کار را فردا تکرار کند .
لذا شیخ فکورانه به خانه رفت .
او وقتی از کاخ برگشت بیدرنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار
موش بخت برگشته در آن نهاد.......
فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه
های بازیگر همان . . . . . .شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر
صحت حرفهایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها
را رها کرد که درآن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق
دیگری به غرب آن یکی شمال واین یکی جنوب.
واین بار شیخ دستی برپشت شاه زد و گفت : شهریارا ! یادت
باشد اصالت ِ گربه موش گرفتن است گرچه" تربیت " هم بسیار مهم است ولی" اصالت " مهم تر !
یادت باشد با " تربیت" میتوان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه
موش را دید به اصل و” اصالت " خود بر می گردد و شیر ِ نا اهل ونا آرام و درنده می شود..
90/8/11
7:50 ع
این یک قاعده? عام است، دوست یا دشمن، غریبه یا آشنا، هرکسی را در هنگام
عصبانیت و دعوا میشود شناخت، حتی اگر طرف دعوا شما نباشید، مثلا دو نفر
با هم دعوا میکنند و شما شاهد آن هستید.موقع دعوا و عصبانیت که نقابها
برداشته میشود، اصالت آدمها هم عیان می شود. اگر اصالت را مجموعهای از
چیزهایی چون سطح دانایی و فرهنگ و تجربه و پختگی شخصیت بدانیم (یا هر
تعریف دیگری که بشود از آن ارائه داد و البته هر تعریفی هم نسبی است)، وضعیت
عصبانیت ملاک خوبی برای سنجش آن است. نکتهاش اینجاست که ظاهرسازی
موقع دعوا خیلی سخت و گاهی ناشدنی است.آدمی که اصالت دارد، در رابطه
با مسائل شخصی ممکن است عصبانی شود و دعوا کند، حتی فریاد هم میزند،
اما توهین نمیکند، از ادبیات زننده استفاده نمیکند، طرف مقابل را به خاطر ظاهر
یا ویژگیهایش با صفات حیوانات توصیف نمی کند، برای سنگین کردن بار گناه او را
به دیگرانی که مرتبط نیستند نسبت نمیدهد، کینههایی از سابق را که به دعوای
جاری ربطی ندارد آشکار نمیکند، و مسائل فراشخصی مانندنژاد، ملیت، دین،
جنسیت، یا خانواده و خاندان را پیش نمیکشد.مهمتر از همه، آدم اصیل و شریف
موقع عصبانیت، برای تخلیه ی عصبانیت خود به دروغ و ناحق متوسل نمیشود…
….شریف، شریف است، در صلح و در جنگ.
90/8/11
7:43 ع
یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی
به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده
بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای
او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند . این دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزاد
باشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولتسرای عشق شوند.
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال
خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را
به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه از
سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت ،
گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست . اما خلق او را انکار کردند .
و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و در عین سلطنت خود را " مسکین و فقیر " می دانست ،
به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.
دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟"حافظ"
اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ،
روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلی
از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند . چون مدتی بدینسان بگذشت ،
مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند :
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو
و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند
تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی حافظ :
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
و بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی
و به زبان مولانا :
خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرق هاست
و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را بشکافت و
از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد . سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم
از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است . پس
در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند .
و این روز ، بر خلاف تصور عامه ، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است .
و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید .
و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز ، تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و رمزی از
تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از
همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد :
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی
""ما همه فانی و او پا برجاست.. عشق را می گویم.. بی گمان عشق خداست""
90/8/9
10:59 ع
قرآن کریم دارای یک خصوصیات ذاتی و درونی است که بهعنوان آخرین کتاب
آسمانی مطرح است و بعد از آن کتابی و پیامبری نخواهد آمد.
دانشمند غربی «بوکای» در کتاب «قرآن، تورات، انجیل، علم» مطرح کرده که شناسنامه انسان
در قرآن در سوره مؤمنون را نگاه کنید، من بهعنوان یک پزشک ناگزیرم که این اعتراف را در پیشگاه
قرآن داشته باشم که این مطالبی که قرآن از مسائل زیستی و روانشناختی انسان و پرونده
نهاییای که از باب فلسفه تفسیر حیات برای انسان مطرح میکند، بینظیر است.
همچنین «باربور» مطرح میکند که برای محققان سؤالهایی مطرح میشود، این که
من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ به کجا میروم؟
وقتی این سؤال مطرح شد نمیتوان از کنار این سؤال به آسانی گذشت و نیاز به یک پاسخ
منطقی وجود دارد که برای خود به تفسیر حیات و فلسفه وجودی نیازمند است. بوکای میگوید: این آیات
هم فلسفه حیات انسان است، هم زیستشناسی انسان و هم روانشناسی انسان است.
چیزهایی در این چند آیه وجود دارد که من هرچه بهخودم فشار میآورم تنها میتوانم اعتراف کنم
که این سخنان نه درخور جامعه آن روز یا حتی در یونان کهن است،بلکه ناگزیرم که اعتراف
کنم که محمد(صلی الله علیه و آله) این سخنان را از خودش نگفته، بلکه از خدای خود گفته است.
فراعصری بودن زبان قرآن
منظورم این است که ظرفیت معنایی قرآن کریم در عرصه معارف موضوعات مختلفی را شامل
میشود. در بعد آموزهها؛ یعنی بایدها و نبایدها هم همه شرایط زندگی انسانی شرح داده
شده است. امام علی(علیه السلام) میفرماید : که پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمودند :
آیه: «وَأَقِمِ الصَّلاَه طَرَفَی النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّیلِ» (آیه 114 سوره هود) امیدوارکنندهترین
آیه در قرآن کریم است؛ برای اینکه هر مسلمان که در هر روز برای اقامه نماز به
پیشگاه خداوند میرود، انگار که برای خداوند از اول متولد شده است. وقتی که
انسان ارتباط صادقانه خود با خداوند را برقرار میکند، مثل این است که تازه از مادر
متولد شده است. این عبارات معنایی به زندگی انسان میدهد که در جای دیگری مشاهده نمیشود.
در ذیل این آیه سلمان فارسی روایتی را نقل میکند که با حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)
در کنار درختی بودیم که ایشان شاخههای درخت را گرفت و تکان داد و برگهای آن درخت
ریخت و سؤال فرمودند : که ای سلمان! میدانی برای چه این کار را انجام دادم؟ عرض کردم نه!
فرمودند که میخواستم این مسئله را بیان کنم که وقتی انسان در جایگاه اقامه نماز میایستد
وقتی که از نماز فارغ میشود، همان طور که من این شاخه را تکان دادم و برگها ریخت، اگر این
انسان گناهان و خطاهایی داشته باشد، در آن وعده میریزد.
90/8/8
11:58 ع
آقا امام رضا (علیه السلام):
هنگامی که حق تعالی حضرت ابراهیم را امر فرمود که جای فرزندش اسماعیل
بره ای را که برایش فرستاده بود قربانی نماید ابراهیم (ع) غمگین شد و به درگاه
خداوند عرضه داشت بار پروردگارا ای کاش فرزندم اسماعیل را به عنوان قربانی از
من قبول می نمودی تا هدیه ای ناقابل در محضر حضرتت تقدیم کرده بودم و به سبب
صبر در مصیبت از دست دادن فرزند در نزد تو مقربتر می گشتم . پس خداوند به
سوی ابراهیم وحی فرستاد که ای ابراهیم از میان مخلوقاتم چه کسی را بیشتر
دوست داری ابراهیم عرض کرد پروردگارا احدی را بیشتر از حبیب تو محمد مصطفی (ص)
دوست تر ندارم پس به سویش وحی شد که آیا محمد (ص ) را بیشتر دوست داری یا
خودت را ، ابراهیم عرضه داشت او را از خودم هم بیشتر دوست دارم . وحی شد به
سویش آیا فرزند محمد (ص) را بیشتر دوست داری یا فرزند خودت را ، ابراهیم عرضه
داشت بلکه فرزند او را پس به سویش وحی شد آیا قربانی شدن فرزند او به دست
دشمنانش از روی ظلم تو را بیشتر ناراحت می سازد یا قربانی شدن فرزند خود به دست
خودت در راه اطاعت امر من . ابراهیم گفت بلکه قربانی شدن فرزند محمد (ص) بر
دست دشمنان دلم را بیشتر بدرد می آورد پس حق تعالی فرمود : بدان ای ابراهیم
در آینده می آیند گروهی که ظاهراً از امت محمد (ص) هستند و ظالمانه و نامردانه
فرزند او حسین بن علی (ع) را مظلومانه همچون برّه ای سر می برند و به این کارشان
خوشحالی نمایند . وقتی جناب ابراهیم این قضیه را شنید ناله ای زد و فریاد او بلند
شد و دل او به درد آمد و شروع کرد به گریه کردن ، پس از جانب حق تعالی خطاب
رسید ای ابراهیم به خاطر این ناله و گریه ای که بر حسین (ع) زدی پاداشی همچون
بریدن سر اسماعیل به تو عطا می کنم و مقامی بالاتر از مقامی را که در راه از دست
دادن او صبر بر مصائب او به تو می رسید برایت در نظر می گیرم و ای ابراهیم بدان به
خاطر این گریه ای که بر مصیبت قتل حسین بن علی (ع) نمودی بر ذات خودم واجب
نمودم که تو را به بلندترین درجات کسانی که به آنها ثواب داده ام برسانم و این است
معنی قول خدای عظیم الشان سورة صافات آیة 107 : « و فدیناه بذبح عظیم »
« و فدا نمودیم و بخشیدیم سر بریدن اسماعیل را بر ابراهیم به خاطر ذبحی عظیم تر »
..........عیون اخبار الرضا جلد 1 صفحه 151
پیام رسان
من کلا دلم میخواهد همه آدمهایی که با من در ارتباط هستن دست به دست هم بدن تا جامعه ای با نشاط و آگاه والبته امام زمانی داشته باشیم