90/7/22
3:25 ع
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم/از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم/جز حسرت و اندوه ، متاعی نخریدیم
بس سعی نمودیم که ببینیم رخ دوست/جانها به لب آمد ، رخ دلدار ندیدیم
ما تشنه لب ، اندر لب دریا ، متحیر/آبی به جز از خون دل خود نچشیدیم
ای بسته به زنجیر تو، دل های محبان/ رحمی که در این بادیه ، بس رنج کشیدیم
رخسار تو در پرده نهانست و عیانست/ بر هر چه نظر کردیم ، رخسار تو دیدیم
چندان که به یاد تو ، شب و روز نشستیم/از شام فراقت چو سحرگه ندیدیم
تا رشته طاعت ، به تو پیوسته نمودیم/هر رشته که به غیر تو بستیم ، بریدیم
شاها به تولای تو ، در مهد غنودیم/با یاد لب لعل تو ، ما شیر مکیدیم
ای حجت حق ، پرده ز رخسار برافکن/کز هجر تو ، ما پیرهن صبر دریدیم
ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه/در راه تو از غیر خیال تو ، رهیدیم
ای دست خدا ، دست بر آور که ز دشمن/بس ظلم بدیدیم و بسی طعنه شنیدیم
شمشیر کجت راست کند ، قامت دین را/هم قامت ما را ، که ز هجر تو خمیدیم
شاها ز فقیران درت ، روی مگردان/بر درگهت افتاده به صد گونه امیدیم
اللهم عجل لولیک الفرج ( آمین )
90/7/22
12:15 ص
مولا علی (ع) می فرمایند : من و فاطمه به محضر مبارک رسول خدا (ص) مشرف شدیم
و او را در حالی که شدیدا گریه میکرد مشاهده نمودیم به او گفتم : پدر و مادرم به
فدایت ، چه چیزی شما را به گریه واداشته است ؟ حضرت فرمود : ای علی در
شب معراج که به آسمان رفتم ، زنان امت خود را در عذاب شدید دیدم به طوری که
آنها را نشناختم . از همین رو برای آنچه از شدت عذاب آنها دیدم گریان هستم بعد فرمود :
1-زنی را دیدم که او را به موهایش آویزان کرده بودند ، و مغز سرش می جوشید.
2-زنی را دیدم که به زبانش آویزان بود ، و حمیم در حلق او می ریختند.
3-زنی را دیدم که گوشت بدنش را می خورد و آتش از زیر آن زبانه می کشید.
4-زنی را دیدم که دو پایش به دستهایش بسته و بر او مارها و عقربها مسلط بودند.
5-زنی را دیدم که به دو پستانش آویزان شده بود.
6-زنی را دیدم کر و کور و لال ، در حالی که در تابوتی از آتش ، مغز سرش از دماغش
خارج میشد و بدن او به صورت جذام و برص می بود.
7-زنی را دیدم که به دو پایش آویزان کرده اند ، در حالی که در تنوری از آتش بود.
8-زنی را دیدم که گوشت بدنش را از قسمت جلو و عقب به وسیله قیچیهائی از آتش
جدا می کردند.
9-زنی را دیدم که صورت و دستهایش آتش گرفته ، در حالی که روده هایش را میخورد.
10-زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدن او بدن الاغ ، و بر او هزار هزار انواع عذاب بود.
11-زنی دیدم به صورت سگ که آتش از عقب او خارج میشد و ملائکه با گرز آهنین
از آتش بر سر و بدنش می کوبند.
بعد حضرت فاطمه (س) خطاب به پدر بزرگوارش فرمود : به من بگو که این زنان عمل
و روششان چه بود که خداوند چنین عذابی را برای آنان مقرر فرموده است ؟
رسول خدا (ص) فرمود :
آن زنی که او را به موهایش آویزان کرده بودند ، برای این بود که موهایش را از
مردان نامحرم نمی پوشانید.
آن زنی که به زبانش آویزان بود ، برای این بود که شوهرش را با زبانش اذیت میکرد.
اما آن زنی که گوشت بدنش را می خورد ، بدنش را برای مردم زینت میکرد.
آن زنی که به پاهایش آویزان بود برای اینکه از خانه بدون اجازه شوهرش خارج میشد.
اما آن زنی که به دو پستانش آویزان بود ، از همبستر شدن با شوهرش خود داری میکرد.
آن زنی که پاهایش به دستهایش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط بودند ، برای
اینکه از آبی که نجس و آلوده بود برای وضوء و شست وشوی استفاده می کرده و
رعایت پاکی و نجسی را نمی نموده است. و همچنین با لباس نجس و کثیف بوده
و پس از جنابت و حیض غسل انجام نمی کرد و در نمازش سستی میکرد.
اما آن زنی که کر و لال بود از راه زنا بچه دار میشد و به شوهرش نسبت می داد.
آن زنی که صورت و بدنش را با قیچی جدا می کردند ، خود را بر مردان عرضه میکرد.
اما آن زنی که صورت و بدنش می سوخت ، در حالی که روده هایش را می خورد برای
اینکه واسطه عمل منافی عفت بود.
آن زنی که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود سخن چین و دروغگو بود.
آن زنی که بصورت سگ بود به خاطر آنکه در دنیا آوازه خوان و حسود بود.
آنگاه رسول خدا (ص) فرمود : وای بر زنی که شوهرش را ناراحت کند ، و
سعادتمند آن زنی است که شوهرش از او راضی باشد.
عیون الاخبار الرضا جلد 1 صفحه 249 ، بحارالانوار جلد 103 صفحه 246
90/7/21
11:18 ع
چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ی یک اتومبیل جدید کروکی
از میان گرد و غبار جادههای خاکی پیدا میشود. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان بود سرش را از پنجره اتومبیل بیرون
آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟
چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمهاش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.
جوان، ماشین خود را در گوشهای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن
راه دور وصل کرد، وارد صفحه ی NASA روی اینترنت، جایی که میتوانست سیستم جستجوی ماهوارهای ( GPS ) را فعال کند، شد.
منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحه ی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیدهی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.
بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها
را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.
چوپان گفت: درست است. حالا همینطور که قبلا توافق کردیم، میتوانی یکی از گوسفندها را ببری.
آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب
آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد
مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!
چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.
مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که
خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی.
90/7/20
12:20 ص
پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرینی را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن
رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی. مسئول دارو
خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد..
پسرک پرسید: خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟ زن پاسخ داد:
کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد. پسرک گفت: خانم، من این کار را نصف قیمتی که او
می گیرد انجام خواهم داد. زن در جوابش گفت: که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر
اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در
این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت. مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش
داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی
داری دوست دارم کاری بهت بدم پسر کوچک جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم،
من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه
90/7/17
10:28 ع
امام صادق (ع) : اَلمَکارِمُ عَشرٌ ، فَإنِ استَطَعتَ أن تَکونَ فیکَ فَلتَکُن... : صِدقُ الَبسِ ، وَصِدقُ اللِّسانِ ،
وَأداءُ الأمانَةِ ، وَصِلَةُ الرَّحِمِ ، وَإقراءُ الضَّیفِ ، وَ إطعامُ السّائِلِ ، وَالمُکافاةُ عَلىَ الصَّنائعِ ، وَالتَّذَمُّمُ لِلجارِ ،
وَالتَّذَمُّمُ لِلصّاحِبِ ، وَرَأسُهُنَّ الحَیاءُ؛
مکارم ده تاست : اگر مى توانى آنها را داشته باش ... : استقامت در سختى ها، راستگویى، امانتدارى، صله رحم،
میهمان نوازى، اطعام نیازمند، جبران کردن نیکى ها، رعایت حق و حرمت همسایه، مراعات حق و حرمت
رفیق و در رأس همه، حیا.........غررالحکم، ج6، ص441، ح10926
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- رسول اکرم (ص) : لا تَزالُ اُمَّتى بِخَیرٍ ما تَحابّوا وَاَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَکاةَ وَقَروا الضَّیفَ... ؛
امّتم همواره در خیر و خوبى اند تا وقتى که یکدیگر را دوست بدارند، نماز را برپا دارند، زکات بدهند و میهمان را گرامى بدارند
امالى طوسى، ص647، ح1340
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- امام رضا (ع) : تزاوَرُوا تَحـابـّوا و تَصـافَحُـوا و لا تَحـاشَمُـوا
به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید
بحارالانوار، ج78، ص 347
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ امام موسی کاظم (ع) : اِنَّ رَسولَ اللّهِ صلىاللهعلیهوآله کانَ اِذا اَتاهُ الضَّیْفُ اَکَلَ مَعَهُ وَ لَمْ یَرْفَعْ یَدَهُ
مِنَ الْخِوانِ حَتّى یَرْفَعَ الضَّیْفُ یَدَهُ؛
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله هرگاه میهمان داشتند، با او غذا مىخوردند و دست از سفره و غذا نمىکشیدند،
تا آنکه میهمان دست از غذا خوردن بکشد. ............کافى، ج 6، ص 286
90/7/17
12:4 ص
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی
میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه
می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم
شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه
پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد
یکی از خواسته هاتون از خدا همیشه این باشه که ای کاش سایه ی فقر و نداری تو زندگی هیچ بنی بشری نباشه!
90/7/15
11:41 ع
پیام رسان
من کلا دلم میخواهد همه آدمهایی که با من در ارتباط هستن دست به دست هم بدن تا جامعه ای با نشاط و آگاه والبته امام زمانی داشته باشیم